loading...
رویاهای من
نرجس بازدید : 7 پنجشنبه 03 مرداد 1392 نظرات (0)

آرش گفت : زمین کوچک است . تیر و کمانی میخواهم تا جهان را بزرگ کنم.

خدا گفت: بیا عاشق شویم.جهان بزرگتر خواهد شد...بی تیر و بی کمان.

آرش کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای آسمان...

کمانش دلش بود و تیرش عشق...

 خدا گفت : از این کمان تیری بینداز.این تیر,ملکوت را به زمین میدوزد...

آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت...

آرش میگفت : جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان...!

وقتی عاشقی , تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گسترانی.

اما وقتی عیاری , خودت تیری , پرتاب میشوی تا جهان

                                                                برای دیگران وسعت یابد...

آنگاه خدا کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد

و آرش تیری انداخت ...تیری که هزاران سال است میرود

اما هیچ کس نمیداند اگر خدا نبود , تیر آرش این همه دور نمیرفت…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
میگویند خدا همه جا هست... میگویم همه جاهم نه این روزها خداهم خجالت میکشد بعضی جاها برود...!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    این سایت چه چیزهایی کم داره؟
    این ولاگ را چگونه ارزیابی میکنید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 79
  • بازدید کلی : 921